برادرشهید: شهید به ائمه معصومین بسیار علاقه داشت به رهبری هم بسیار عشق می ورزید.آرزوی شهادت را داشت و به جبهه علاقه زیادی داشت.
خواهرشهید: در دوره انقلاب به هر حال کسانی بودندکه باعث آزار و اذیت مردم می شدند خصوصاً درخیابان که دخترها را اذیت می کردندوبرادرم هر وقت چنین چیزهایی را میدیدبرخوردمی کردو وقتی به خانه می آمدمیدیدم بدنش زخمی است. میگفتم :چرا بدنت زخمی است؟می گفت:یا فلان پسردعوایم شدبه خاطر اینکه دختری را اذیت کرد.
مادرشهید: شهیدکمی نان از دستم می گرفت و میگفت:با همین،شکمم سیر میشود.نفت و روغن خانه را می بردو می گفت مادر جان!یکی نداردبخورد.من باز برایت نفت و روغن تهیه میکنم یک دست لباس داشت همانها را می شست ومی پوشید.بسیار خنده رو بودشهیدبه امام بسیار علاقه داشت،عکس امام را می گرفت و می گفت:این عکس را پنهان کنید تا کسی نبیند و می گفت:من میخواهم بروم راه کربلا را باز کنم تا شما بتوانیدبه کربلا بروید.